یا زینب
قصه دگر به سر رسید سر بفدای آن سرت
سر شده ماه روی نی،مانده به خاک پیکرت
سرچو زدم به قتلگه، تا که بیابمت نشان
شامه ی زینبت شده پر زشمیم مادرت
صدا زدی مرا حسین تا که ترا بیافتم
بغل زدم تن تورا،بوسه زدم به حنجرت
قصه تو سر آمد و غصه ی من شروع شد
زین همه جور تا لبم،آمده جان خواهرت
زینت دوش مصطفی،وای زاینهمه جفا
پاره وعور گشته است این بدن مطهرت
نوبت غارت آمده فصل اسارت آمده
سخت شده زمانه بر زینب زار ومضطرت
به زیر نعل اسبها لهیده آن تنت شده
بمیرم از برای تو که این شده مقدرت
دعا کن ای عزیر من مرگ برای زینبت
هجر تمام گردد وزود رسم به محضرت
- پنج شنبه
- 21
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 1:46
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه