• چهارشنبه 16 آبان 03

استاد سید هاشم وفایی

شب ششم محرم حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام -(سیزده ساله جوانی که گل باغ ولاست)

723
1

شمس الشرف

سیزده ساله جوانی که گل باغ ولاست
قمرنجمه وشمس الشرف کرب وبلاست

نوراو ناب تر از رنگ عقیق یمنی است
پرورش یافته ی مکتب ناب حسنی است

طینتش نورولبش کوثروقدش طوباست
نوۀ حیدرکرار وعزیز زهراست

نور از روی جبینش به فلک می تابد
مهرایمان ویقینش به فلک می تابد

نوجوانی که به پیران جهان راهبراست
یم ایثار ووفا را صدفی پرگهر است

داشت جامی به کف از جام وفا زرین تر
اشتیاقش به شهادت زعسل شیرین تر

نامۀ مرد جمل را به روی دست گرفت
سیزده جام عسل را به روی دست گرفت

بغض پنجه به دل وراه گلویش میزد
بس که او بوسه به دستان عمویش میزد

گفت دانی به شما عشق وارادت دارم
ای عموجان به دلم شوق شهادت دارم

ای کریمی که کرم هست تو را عادت وخو
بامن ای جان عمو حرف نرفتن تومگو

هردو نذر حرم دوست متاعی کردند
هردوباناله وگریه چه وداعی کردند

همه دیدند مه چاردهی سرزده است
با نقابی که به رویش زده اوآمده است

آمدو جن وملک را به تماشا انداخت
«کوه طوفان زده را یک تنه ازپا انداخت»

بس که برمیسره ومیمنۀ لشگر تاخت
همه را یاد ابرمرد جمل می انداخت

کوفیان بار دگر حیله ونیرنگ زدند
وای از آن لحظه که براو همگی سنگ زدند

با همان دست که برجسم حسن تیرزدند
شب پرستان به تنش نیزه وشمشیر زدند

موج زد لشگرو دیدند دگر قاسم نیست
استخوانی به تمامی تنش سالم نیست

عشق می گفت حسین بن علی را ،بشتاب
یک صدا گفت عمو قاسم خودرا دریاب

باغبان دید گلش پرپر وپامال شده
بسملی روی زمین بی پروبی بال شده

ای «وفایی» چه بگویم که حسین از آن دشت
با تن او به چه حالی به حرم بر می گشت

  • جمعه
  • 22
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 18:59
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران