بدادم زر ، گرفتم در عوض جان
چه جان ، جان جهان به به چه ارزان
.
اگرچه زر بدادم سر گرفتم
به عالم زندگی از سر گرفتم
.
همین دولت بسم در نشأتینم
که من سوداگر رأس حسینم
.
چو من سوداگری سودا نکرده
که سودش عقل را دیوانه کرده
.
زسودای سری سودا ز دستم
که گنج عالمین افتاده دستم
.
زروی گنج ، گردی گر فروشم
زیانکارم به فردوس ار فروشم
.
چنان در ملک ترسایی به سیرم
که عیسی را فرود آرم به دیرم
.
اگر عیسی به چرخ چارمین است
مرا سر برتر از عرش برین است
.
از آنم سربلند از عرش برتر
که سر بنهاده ام بر پای این سر
.
ز راز این لب خشکیده ماتم
مگر خضرم لب آب حیاتم
.
و یا موسایم اندر طور سینا
کز این سر نور حقّم در تجلا
.
من آن بینم به رأی العین از این نور
که موسی را ز اَرنی بود منظور
.
اگر انجام ترسایی چنین است
خوشا آئین من آئین دین است
.
خداوندا من اکنون در کنشتم
و یا در غرفه باغ بهشتم
.
من از هر سرفرازی سرفرازم
که مهماندار سلطان حجازم
.
همی ناز ای مسیحا بر محمد
حسین از کعبه سوی دیرت آمد
.
تو ای بانوی مریم تو کجائی
که امشب بایدت بر دیرم آیی
.
من آن ترسا و دیرم در کنشت است
چرا مهمان من زیب بهشت است
.
سری که سینه زهراست مهدش
چرا دست من ترساست مهدش
- یکشنبه
- 24
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 10:1
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه