به راه شام غم منزل به منزل میرود زینب
مُصمّم با اَلم توأم به محمل میرود زینب
.
نه تنها شعله بر جان میزند آوای جانسوزش
که با تیغ بیان بر جنگ باطل میرود زینب
.
به روی نی حسین گوید مکن گریه تو خواهر جان
که از سیلاب اشکت ناقه در گل میرود زینب
.
کنار مقتل پاک برادر با دل مضطر
نگرید زار ، بل با اشک وابل میرود زینب
.
کند با خطبه ی غَرّای خودذمعدوم دشمن را
رجزخوانان، غزل گویان به محفل میرود زینب
.
حقایق را کند اِلقاء به مُزدوران عِصیانگر
مگو بهر تَضَرّع نزد قاتل میرود زینب
.
به پا خلخال و زنجیر است طفلان و زنان را هم
در آن تصویر و هیئت وه چه مشکل میرود زینب
.
به نرمی گرچه نجوا میکند با حضرتش اما
به سختی از کنار شاه عادل میرود زینب
.
چه زیبا زد صلا صاحبدلی وقت رحیل او را
تو را از شاخه ی تن طایر دل میرود زینب
.
شود محمل گرت بیشه مکن فریاد و اندیشه
مسلم شیر در بند و سلاسل میرود زینب
.
دل از دریای ماتم میکند یک لحظه او هرگز
اگر چه حسب ظاهر طرف ساحل میرود زینب
.
مخوان خوارش، مگو زارش که اندر کسوت شیران
بود غرنده ، نه چون مرغ بسمل میرود زینب
.
دلیر است او،سفیر است او، مشار است او مشیر است او
که بهر نشر دین با عزم کامل میرود زینب
.
بلایا را پذیرا ، با رضای حق رضا باشد
دهد تن بر قضا و سخت مایل میرود زینب
.
به ویرانه چو گنجی داد جا آن ناز پرور را
رقیه دید شه بر اصل واصل میرود زینب
.
چو دیده قصد جان سجاد را دشمن کند از کین
شود مابین او با خصم حائل میرود زینب
.
فتوت ، رادی و عصمت ،شرف ، مردانگی ، غیرت
ره آوردش بود اینگونه حاصل میرود زینب
.
نگون بختش مگو #رونق چرا چون رو کند هر سو
بلند آوازه و ممتاز و مُقبل میرود زینب
- یکشنبه
- 24
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 10:12
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حاج محمد رونقی مازندرانی
ارسال دیدگاه