جان مادر ز رخت نور خدا جلوه گر است
بیند این نور هر آن دیده که صاحب نظر است
.
ای محمد رخ و حیدر دل و زهرا طینت
که نبی جد و حسن عم و حسینت پدر است
.
مادر دهر عقیم است نیارد فرزند
دید تا همچو تو در عالم خلقت پسر است
.
صورت و سیرت پیغمبر و حیدر داری
زان دو گنجینه عیان همچو تو یکتا گهر است
.
تو ذبیح الله وقتی و منم هاجر تو
لیلیم لیک مرا شور جنونی به سر است
.
من جوانی چو تو پرورده ام ای حاصل عمر
حاصل زندگی ام بعد تو خونین جگر است
.
شایق بزم وصالی قدم از سر کردی
این چه سریست در این سر که از عشقش اثر است
.
سر تو بر سر نی وادی ایمن این دشت
دسترس نیست به این شاخه که نورش ثمر است
.
زخم شمشیر به فرق تو در آن زلف سیاه
در شب تیره مگر معجز شق القمر است
.
خال مشگین تو بر صفحه رخسار پدید
یا به گلبرگ طُری نقطه ای از مشک تر است
.
ای مه نو سفرم همسفر من بودی
حال بنگر که مرا بهر اسیری سفر است
.
سفر شام و اسیری و غریبی و فراق
اکبرا این ره عشق است چنین پر خطر است؟
.
اندرین غم که جهان زآتش آن می سوزد
خامه اندر کف «مشکوة» غمین نوحه گر است
- یکشنبه
- 24
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 10:14
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مرحوم مشکوة تبریزی
ارسال دیدگاه