• دوشنبه 3 دی 03

 حسن لطفی

شعر شب ششم محرم حضرت قاسم ابن الحسن(ع) -(باد وقتی که برآن حلقه‌یِ گیسو اُفتاد)

595

باد وقتی که برآن حلقه‌یِ گیسو اُفتاد
دید در قلبِ حرم باز هیاهو اُفتاد 

سیزده بار زمین بوسه زده پایش را
بسته بر بازویِ خود هدیه‌ی بابایش را

بنویسید که خورشید نقابش شده ست
باز زانویِ ابالفضل رکابش شده است

به جُز این پیرهنش نیست نیازی هم نیست
زِره ای قدِ تنش نیست نیازی هم نیست

بگذارید رَوَد حوصله‌اش سَر رفته
چه نیازی به زِره داشت به حیدر رفته

آنکه مانند علمدار جگر دارد اوست
آنکه شمشیرِ حسن را به کمر دارد اوست

رخصتی تا دهدش ، سمت عمو می‌آيد 
چقدر بیرقِ عباس به او می‌آید

دلِ میدان زده و هیچ هماورد نبود
پیش او در دلِ این معرکه یک مرد نبود

رجزی خواند بدانند بلاغت دارد
شیر بر طرزِ کمین کردنش عادت دارد

شد جمل ، بالِ همه ریخت حسن را دیدند
یال و کوپال همه ریخت حسن را دیدند

اَزرقِ شامی اگر چار پسر آورده
چه خیالیست علی تیغِ دوسَر آورده

چون علی بین اُحُد مانده ولی چیزی نیست
چارصد یل اگر آید به علی چیزی نیست

اَزَرق این ضربه‌ی شمشیر بخور چشمت کور
خاک از نعره‌یِ یک شیر بخور چشمت کور

پنج تن آمده بودند که پَرها را زد
نیتِ پنج تن او کرده و سَرها را زد

تا‌که هر ضربه‌یِ او زیرِ گلو می‌پیچید
زودتر از همه تکبیرِ عمو می‌پیچید


باد وقتی که بر آن حلقه یِ گیسو اُفتاد 
سنگ باران شد و میدان به هیاهو اُفتاد 

سنگ احساس ندارد که یتیمی سخت است
سنگ آنقدر به او خورد که از رو اُفتاد

نه توانی است به دست و نه رکابی است به پا
نیزه‌ای خورد از این سو و از آن سو اُفتاد

به زمین خورد ولی زیرِ لبی زهرا گفت
راهِ یک نیزه همان لحظه به پهلو اُفتاد

سرِ نجمه به روی شانه‌ی زینب ، غش کرد
تا که پُر شد حرم از هلهله بانو اُفتاد

آه از آن آه که در سینه مزاحم می‌دید
وای از آن پنجه‌یِ بی رحم که بر مو اُفتاد

قُوَتی داشت عمو  حیف  علی‌اکبر بُرد
بر سرش آمد و یکباره به زانو اُفتاد

عسل از کنج لبش ریخت ، سرش لشکر ریخت
وسطِ قائله انگار که کندو اُفتاد

کاش اینقدر نمی‌ریخت بهم این لشکر
جای یک نعل همان وقت به ابرو اُفتاد
(حسن لطفی ۹۴/۰۷/۲۷)

  • یکشنبه
  • 24
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 10:26
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران