• جمعه 31 فروردین 03

 حسن لطفی

شعر شب دهم محرم -(چه حالِ پُر ملالی داره زینب)

2499
9

چه حالِ پُر ملالی داره زینب
اگه دستای خالی داره زینب
میره خیمه به خیمه تا بدونن
برا فرداش چه حالی داره زینب


میون این خزونِ عشق و مردی
یکی داره میره به خیمه گردی
داره میاد بگوشش از رُبابش
چرا مادر چرا باز گریه کردی


بخواب مادر بخواب با خوندن من
بخواب جونِ عمو رو دامنِ من
نزن اینقد زبونت رو رولبهات
نکِش ناخنت و رو گردنِ من


یکی داره تو تنهایی میخونه
یه دختر داره بابایی میخونه
موهاشو عمه  می‌بافه دوباره
براش با اشک لالایی میخونه


تویِ خیمَش ببین دلگیره قاسم
زبون میگیره فردا میره قاسم
اگه تو کوچه با بابام نبودم
تقاصِ کوچه رو می‌گیره قاسم


مبادا زیرِ دست و پا بمونی
مبادا زنده بی بابا بمونی
داره قاسم به عبدالله میگه
اگه رفتم مبادا جابمونی


نبودم من تو پَهلویِ عمو باش
کنارش باش بازویِ عمو باش
اگه دیدی که اسبا رو میارن
رویِ سینش فقط رویِ عمو باش


میگه زینب با اون غمهاش عباس
امیدِ خیمه‌هامون ، کاش عباس
یه بار خواهر بگی زینب فدات شه
یه بار خواهر بگو داداش عباس


دلِ گلها میلرزه با عمو نه
همه تو خیمه‌اند اما عمو نه
حرم خواب است بی خوابه حرامی
همه تو خیمه‌هان اما عمو نه


غمی که اوج غمهامه آوردن
یه دردی که رو دردامه آوردن
رُباب خوابونده تازه اصغرش رو
نگید پیشش امون‌نامه آوردن


منو خیمه به خیمه دیدی آقا
برا یاری چه ناامّیدی آقا
ببین خونی شدن دستات عزیزم
چرا شب خارها رو چیدی آقا


بیا بردار از خاکا سرت رو
نگاهی های هایِ خواهرت رو
می‌ترسم بعد این زنده نباشم
بیا امشب ببوسم حنجرت رو


بمیرم بی کسی مادر نداری
مگه خواهر مگه خواهر نداری
بده انگشترت رو تا نگم که
چرا انگشت و انگشتر نداری


بیا ای سایه‌ی اطفال برگرد
از این صحرای بداقبال برگرد
ببین زینب داره میمیره امشب
بیا از سمتِ اون گودال برگرد

(حسن لطفی ۹۷/۰۶/۲۸)

  • یکشنبه
  • 24
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 11:16
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران