بابایی کاش من نبینم سر تو رو دیگه غرق خون
حالا که اومدی یه کم دیگه پیش دخترت بمون
موهای سرم ببین سفیده
فصل پیریه منم رسیده
بابایی بهم بگو ببینم
سه ساله ی اینجوری کی دیده
امشب میگم هِی با دل خون
بابا پیش دخترت بمون
حالا که اومدی شده این خرابه دیگه غرق نور
الهی من بمیرم که رفته سرت گوشه ی تنور
از غصه ی تو دارم می میرم
بابا تو رو من بغل می گیرم
تازیانه شد شام شب من
از شام و از این زمونه سیرم
امشب میگم هِی با دل خون
بابا پیش دخترت بمون
ازجا کنده قلب منو غصه های کوچه های شام
نمیدونی چی کشیدم بابایی از سنگ روی بام
ما و این همه اذیت و آزار
هِلهِله توی کوچه و بازار
ما و این همه چشم حرامی
دختر تو و مجلس اغیار
ای وای وای بزم شراب
ای وای وای حال رباب
- یکشنبه
- 24
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 11:48
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
امیر روشن ضمیر
ارسال دیدگاه