تو این مسیر آخر میشه جون زینب هم فدای تو
دسته گل هام پرپر میشن تو این صحرا هم برای تو
بچه هام فدای اکبر تو
آماده ی رزم برابر تو
از غصه می میره خواهر تو
وقتی روی نی میره سر تو
ای وای وای نیزه نشین
حال و روزِ زینب و ببین
یادته که نیومدم برادرم پیش بچه هام
دخترت رو نیاوردم حالا دیگه حلالیت میخوام
افتاد از روی ناقه تو صحرا
هی صدا میزد کجایی بابا
کاش دخترت و بغل بگیری
می بینی شدم شبیه زهرا ...
ای وای وای نیزه نشین
حال و روزِ زینب و ببین
- یکشنبه
- 24
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 11:49
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
امیر روشن ضمیر
ارسال دیدگاه