بند اول
عمرم به سر رسید
وقت سفر رسید
امشب عیادتم
با سر پدر رسید
نون رو آجرم
از شمر چه دلخورم
چونکه پاشو گذاشت
محکم رو چادرم
باسنگ منو زدن
وقت عبور من
گفتن کنیز اومد
له شد غرور من
مردم بابا بیا(۴)
بند دوم
پشت دروازه ها
زیر و زبر شدم
دیدم سر تورو
دست به کمر شدم
رفتی نیومدی
من بی بابا شدم
بسکه خوردم زمین
لنگ عضا شدم
زجر پا چکمه ی پا
افتاد به جون من
مشت زد تو دهنم
خورد شد دندون من
مردم بابا بیا(۴)
بند سوم
بسکه مشت و لگد
خورده رو تن من
شکلم شده مثل
شکل یه پیرزن
بابا سفر بخیر
رفتی به راه دور
اما بگو چرا
باسر ته تنور
میرم از حال و هوش
با این زخم رو دوش
سوختم با آتیشو
سوختم با آب جوش
مردم بابا بیا(۴)
بند چهارم
دوختن با پشت دست
چشمامو ابرومو
هر جور شد پس بگیر
بابا گوشوارمو
لکنت زبون دارم
داغ هجرون دارم
روی فرق سرم
چشمه از خون دارم
خوب شد ندیدی که
لشگر ریختن سرم
هر کی رسید میزد
با پا رو کمرم
با این حال خراب
رفتم بزم شراب
تعارف میکرد بهم
سینه میزد رباب
مردم بابا بیا(۴)
- دوشنبه
- 25
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 11:45
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد حبیب زاده
ارسال دیدگاه