زمین انداختم در روضهات بار گناهم را
و شستم با گلابِ چشمِ خود روی سیاهم را
هزار و چارصد سال از تو دور افتادهام؛ اما ...
به هیئت میشوم سرباز، شاهِ کم سپاهم را
به یاری آمدم با لشکری از قطرههای اشک
نگیر از چشمهای پر گناهِ من سلاحم را
محرم تا محرم را عزادارم برای تو
به شوق روضهات گم کردم آقا سال و ماهم را
هوای چشمهای خیسِ خود را داشتم ارباب
اگر از سارقانِ اشک، دزدیدم نگاهم را
من از دیوارهای تکیهات هم خیرها دیدم
نخواهم داد، حتی آجری از تکیهگاهم را
همیشه سایهی دستِ تو را روی سرم دارم
همیشه آرزو کردم ببوسم سرپناهم را
- دوشنبه
- 25
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 19:2
- نوشته شده توسط
- امیر روشن ضمیر
- شاعر:
-
رضا قاسمی
ارسال دیدگاه