از کربلا به شام چو پیمود مرحله
آن کاروان بیکس و بیزاد و راحله
زآن کشتگان، چو مرحلهای میشدند دور
دوری ز صبر بود به هفتاد مرحله
چون عهد کوفیان، همه را سست، تارِ صبر
چون چشم شامیان، همه را تنگ، حوصله
طفلانِ پا برهنه، یتیمانِ خونجگر
از چرخ در شکایت و با بخت، در گِله
نیلی، رخی ز سیلی و گلگون، رخی ز خون
پایی ز قید، خسته و پایی ز آبله
زنجیر بود و سلسلهی مصطفی و بس
یک تن نبود زآن همه، خارج ز سلسله
تا شام در مقابل زینب، سر حسین
کرده است مهر و ماه، تو گفتی مقابله
گفتی فراز نیزه، سر آن بزرگوار
نام خدایْ بود، پس از مدّ «بسمله»
زآن ناکسان، هر آن چه بر آن بیکسان رسید
با هیچ کافری نکند این معامله
- سه شنبه
- 26
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 10:35
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
وصال شیرازی
ارسال دیدگاه