عمو جونم بيا ، قاسمو كن بغل
ميريزه از لبم ، اهلا من العسل
جاي بابام الان ، ميدونم خاليه
ببينه تو دلم ، چه شور و حاليه
لحظه ي آخرم ، اشك از چشام مياد
حس ميكني توام ، بوي بابام مياد
صداشو ميشنوم ، ميگه صدآفرين
يه لحظه ديدمش ، تا افتادم زمين
جانم عمو حسين...
زخمي شده همه بالو پرم
بيا بيين چي اومده سرم
بگو از دست من راضي شدي
فقط تويي اميد آخرم
" عمو جانم عمو... "
————————-
تا افتادم زمين ، دشمنا اومدن
باهرچي كه ميشد ، قاسمتو زدن
شبيه اكبرت ، زخمي شده سرم
بامركب اومدن ، به روي پيكرم
فقط خدا كنه ، نبينه مادرم
عمو بهش نگو ، چي اومده سرم
نگو يه عده دسته پر رسيدنو
از فاصله ي كم ، با سنگ زدن منو
جانم عمو حسين...
حالا شدي برام يه آرزو
برس به داد قاسمت عمو
ببين كه جاي نعله رو تنم
تورو خدا به مادرم نگو
" عمو جانم عمو... "
- سه شنبه
- 26
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 10:38
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
میلاد قبایی
ارسال دیدگاه