• شنبه 3 آذر 03

 محمود اسدی

(غزل)کنج زندان/رفتی و خنده به اطفال گرفتار زدند

739

رفتی و خنده به اطفال گرفتار زدند
شب هفت تو شرر بر دل خونبار زدند

آه ناموس تو را گوشه ی زندان بردند
بین زندان همه را،فرقه ی کفار زدند

کعب نی بر بدن اهل و عیالت می زد
تا سحر ناله اسیران عزادار زدند

ناکسان دور و بر ما همگی با خنده
تازیانه به تن عابد بیمار زدند

یا اخا چشم تو روشن که تمام کوفه
خواهرت را به سر کوچه و بازار زدند

گاه دیدم که ابالفضل دو چشمش می بست
تا زنان را جلوی چشم علمدار زدند

غرق خون است سر و روی رباب تو ببین
بس که بر صورت تو ضربه ی بسیار زدند

گر چه زندان عدو تنگ بوَد،طفلانت
ولی از تنگی گودال همه زار زدند

کنج زندان من و راس تو بوَد کنج تنور
ضجه در غربت این سر،در و دیوار زدند

من سرم درد گرفته،تو سرت سوخته ست
طعنه ها بر من و تو،مردم اشرار زدند
*******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج

  • سه شنبه
  • 26
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 11:17
  • نوشته شده توسط
  • هاشمی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران