• پنج شنبه 1 آذر 03

میرزا حسین کریمی مراغه ای

شعر راه شام، زبانحال حضرت رقیه(س) با سر مطهر برادرش -(علی در آتش عشقت رقیه هر زمان سوزد)

1143
1

علی در آتش عشقت رقیه هر زمان سوزد 
چنانکه در غم گل بلبل بی آشیان سوزد 
ز سوز آه شبگیرم دل افلاکیان سوزد 
چه گویم از غم هجران که میترسم جهان سوزد 
«مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد 
و گر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد» 
تو میدانی برادر من اسیری در کجا دیدم 
که من شهزاده بودم دستگیری در کجا دیدم 
عزیز شاه دین بودم حقیری در کجا دیدم 
چنین خواری در این سن صغیری من کجا دیدم 
کجا دیدم که از سوز عطش روح و روان سوزد 
مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد 
ز دود آه من شد تیره گون مهر جهان افروز 
بهر جا بنگرم آید بگوشم نالۀ جانسوز 
نهم بر خاک روی خود بنالم هر شب و هر روز 
حدیث عشق را باشد هزاران نکتۀ مرموز 
که در هر نکته آتشهاست جان عاشقان سوزد 
مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد 
گل باغ حجازم من اسیر شامیان گشتم 
طراوت داشتم از صرصر محنت خزان گشتم 
عزیز کامران بودم ذلیل و ناتوان گشتم 
تو رفتی از برم جانا مگر نامهربان گشتم 
سمندر گر زند پر آتش افتد آشیان سوزد 
مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد 
براه عشق مجنون کیست با من هم رکاب آید 
که لیلی از پی من همچو در آتش کباب آید 
نگه کن اینکه در محمل بسوز و التهاب آید 
اسیر بند عشق تست در گردن طناب آید 
اگر این چشمۀ چشمم بخشکد جسم و جان سوزد 
مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد 
علی بعد از تو میدانم نمیخندد دل لیلا 
خزان شد گلشنش از دل کشید فریاد و واویلا 
بلی گفتم بلای عشق را من نیست حرف لا 
اگر با چشم خونین رو کنم بر عالم بالا 
بحالم عرش میلرزد بنالم قدسیان سوزد 
مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد 
اسیر قوم اعدایم ندارم چاره مینالم 
بهر جا میبرندم میروم آواره مینالم 
ز خوف شمر دون گشته دلم صد پاره مینالم 
بجز ناله ندارم مونسی همواره مینالم 
چنین نالم که از سوز دلم کون و مکان سوزد 
مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد 
بسان بچۀ آهو بدست شمر نخجیرم 
زند بر صورتم سیلی ندانم چیست تقصیرم 
بغیر از خون دل خوردن برادر چیست تدبیرم 
دلی در وجه عشق یار دادم پس نمیگیرم 
اگر کالای عمر آتش بگیرد در میان سوزد 
مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد 
«کریمی» صفحۀ رویت به اشک دیده گلگون کن 
بشاه دین رثا بنویس و دل را لجّۀ خون کن 
بگو این بیت را چشمان خود را رود جیحون کن 
«منجّم کوکب بخت مرا از برج بیرون کن 
که من کم طالعم ترسم ز آهم آسمان سوزد 
مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد» 

  • پنج شنبه
  • 28
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 9:35
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران