روزگار زینبت رو میبینی حسین
تو نگاه خسته ی من آب و آتیشه
اینجوری اگه بگذره بدون تو که
زندگیه زینبت سپری نمیشه
وا کن چشماتو تا ، دردامو بت بگم
از کربلا تا به شام ، چیزی نمونده ازم
پاشو دستی بکش ، مولا به روی سرم
میبینی مثل تو ، پارست پیراهنم
حس یتیمی دارم ، حس غریبی دارم
از وقتی رفتی داداش ، حال عجیبی دارم
حس ترحم دارم ، خیلی تلاطم دارم
خیلی گلایه ها از ، حرفای مردم دارم
2
چی سر من آورده نیزه داری که رو
نیزه ها سر تو رو میچرخوند و میرفت
از میون بچه های تو رد میشد و
قلب خواهر تو رو میسوزوند و میرفت
تا حالا دیدی که ، زینب تنها بره
تا حالا دیدی بی ، یار و سقا بره
تا حالا دیدی که ، زینب تو کوچه هاست
تا حالا دیدی که ، زینب بی معجره؟
اما همه دیدن من ، تنها و بی سردارم
همه دیدن رو نی ها ، رفته سر سالارم
همه به من خندیدن ، با دست نشونم دادن
همه دیدن بی سقا ، تو کوچه و بازارم
3
خواهراتو از خرابه آوردن حسین
اما با قدی که خم شده از غم تو
چرا به استقبال زینبت نمیای
اومده ولی با رختای ماتم تو
پاشو سالار من ، یاس بی سر من
پاشو سقای من ، ماه لشکر من
کو قاسم و کجان عبدالله و اصغر
پاشو باز واسمون(برامون) ، خیمه واکن اکبر
رباب رسیده از راه ، داره لالا میخونه
اشک سکینه داره ، قلبمو میسوزونه
پاشو حسینم سر کن ، عمامه ی سبزت رو
زینب تو تا آخر ، برا غمت گریونه
- جمعه
- 29
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 17:11
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
خادم زینب
ارسال دیدگاه