یه مادر امشب آروم نداره
خدا کنه که بارون بباره
خیمه به خیمه دنبال آبه
پر التماسه قلب ربابه
آسمون من شد بی ستاره
عمو داره میره آب بیاره
لالایی بیتابی نکن
عمو میره سمت فرات
انقده دستو پا نزن
عمو میاره آب برات
آروم بگیر تا حرمله
مادر صداتو نشنوه
لالایی میترسم علی
که گریه هاتو بشنوه
عمو ایشالا زود برمیگرده
برات میاره مشک پر آبو
قول داده حتما آبو بیاره
شاد کنه قلب زار ربابو
وای دیرشده سقا نیومد
علمدار ما نیومد
2
علم که افتاد هلهله کردن
نگاه بسمت خیمه ها بردن
بابا عمود خیمه رو برداشت
عمه ی سادات علم رو برداشت
تا که صدای وا أخا اومد
دستشو بابا به کمرش زد
پاشو دوباره ای عمو
امید خیمه ها تویی
حرف از سفر نزن عمو
پناه عمه ها تویی
عموی خوب خیمه ها
خالی میمونه جای تو
عمو چرا یه حوض خون
نشسته تو چشای تو
عموی خوبم خدا نگهدار
خدا نگهدار عموی خوبم
تو رفتی و من شبیه درده
تنگ غروبم تنگ غروبم
وای دیرشده سقا نیومد
علمدار ما نیومد
3
تو خیمه هامون سرو صدا شد
مصیبت تازه ای به پا شد
چرا نیومد میرو علمدار
عموی خوبم خدا نگهدار
عمو سکینه آبی نمیخواد
فقط بیا و مارو بکن شاد
تا رفتی معجرامونو
محکم گره زدیم عمو
بعد تو سقای حرم
چه بی پناه شدیم عمو
چشم تو رو دور ببینن
گوشواره هارو میکشن
اگه نیای معجرا رو
برا غنیمت میبرن
آماده میشم برا اسارت
تشنگی رفته از یاد طفلا
قرار نبود که تو برنگردی
تو حرم افتاد آه و واویلا
وای دیرشده سقا نیومد
علمدار ما نیومد
- جمعه
- 29
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 18:5
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
خادم زینب
ارسال دیدگاه