نشنيد كسي سوز صداي سخنم را
ديدند ولي لحظه ي پرپر شدنم را
مشغول دعا بودم و مشغول مناجات
بستند به سر نيزه سنان ها دهنم را
با ضربه ي شمشير جدا كرد حرامي
بر سينه ي من دست عزيز حسنم را
در پيش دوتا چشم تر مادرم آن ها
بردند به غارت ز تنم پيرهنم را
پس حمزه كجائي كه بيائي و ببيني
مثله شدن تك تك اعضاي تنم را
در قتلگه آمد پس از اين واقعه زينب
حق داشت كه زينب نشناسد بدنم را
با دست خودم هديه به او دادم و رد كرد
آنكس كه چنين برد عقيق يمنم را
پر بود شكم ها همه از نان حرام و
نشنيد كسي سوز صداي سخنم را...
- یکشنبه
- 31
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 9:50
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه