خون گلوت کرده خضابم
با خنده هات نده عذابم
برا ربابِ ، اضطرابم
ای وای ، حرمله بدجوری قلبم و سوزوند
ای وای ، داغت و تو دل مادرت نِشونْد
ای وای... اصغر
ای وای ، حال من معلومه از بغض صِدام
ای وای ، می بَرَم پیکرت و پشت خیام
ای وای.... اصغر
خرابم و جونی ندارم
نمی تونم طاقت بیارم
چطور تو رو تو خاک بذارم
ای وای ، زل زدی به من با چشم نیمه باز
ای وای ، چشمات و ببند و با دلم بساز
ای وای... اصغر
ای وای ، می کُشه بابا رو داغ محنتت
ای وای ، چطوری خاک بریزم رو صورتت
ای وای... اصغر
خون گلوت غسل تنت شد
بابا حسین سینه زنت شد
قنداقه ت آخر کفنت شد
ای وای ، باید از غم جدایی جون بِدَم
ای وای ، (شونه هات و توی قبر تکون بِدَم)
ای وای... اصغر
ای وای ، داغت از دل ملائک بُرده صبر
ای وای ، جای گهواره می ذارمت تو قبر
- یکشنبه
- 31
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 11:2
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه