• چهارشنبه 16 آبان 03

 مجتبی صمدی شهاب

شعر زبانحال پیامبر اسلام (ص) -(یاس سپید باغ بهاران من بیا )

790

یاس سپید باغ بهاران من بیا 
نور پُر از تلألؤ چشمان من بیا 
لرزه نشسته بر تن و دستان من بیا 
جان میدهم کنار تو ای جان من بیا 

اشک فراق بر رُخ بابا چکیده است 
زهرای من زمان جدائی رسیده است 

ای راحتی این نفس آخرم بیا 
خواهم که توشه ام بدهی دخترم بیا 
سایه زده اجل به سرم بر سرم بیا 
ای مهربانتر از پدر و مادرم بیا 

آهی برای این دل غم پرورم بکش
تا سالم است دست تو روی سرم بکش 

غصه نخور زمان جدائی زیاد نیست 
از پیلهء فراق رهایی زیاد نیست 
ذکر پدر پدر به کجائی زیاد نیست 
تا اینکه در برم تو بیائی زیاد نیست 

آماده باش بعد من از راه میرسی 
با صورتی گرفته تو ای ماه میرسی 

تو بعد من بلاکش غم بی نهایتی 
تنها سپر برای امام و ولایتی 
حامی حیدری و خودت بی حمایتی 
در شعله یاعلی تو گردد حکایتی 

بعد من از زمانه تو بیزار میشوی
مجروح ضربهء در و دیوار میشوی 



زهرای من به خواب و به رؤیا بگو علی 
در پشت در به نیّت بابا بگو علی 
شعله اگر که سوخت تنت را بگو علی 
در کوچه زیر مشت و لگد ها بگو علی 

دشمن به اهل بیت چه گستاخ میشود 
با میخ داغ جسم تو سوراخ میشود 

زهرا بیار این دم آخر حسین را 
زهرا بیار جان پیمبر حسین را 
تا بینمش به چشم زخون تر حسین را 
تا بوسه اش زنم لب و حنجر حسین را 

وقتی که روز خواهر او میشود سیاه 
می آیم از بهشت به گودال قتلگاه 

وقتی زتشنگی به زمین مانده ردّ پاش 
بر جای بوسه ام نوک خنجر کشد خراش 
بی فایده ست هر چه کند قاتلش تلاش 
پس با لگد کند به روی خاک جابجاش 

اینگونه است خصم چنین حَربه میزند 
از پشت سر به گردن او ضربه میزند 

  • یکشنبه
  • 31
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 11:25
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران