مهدي اي دلربا پسرم
دم آخر بيا ببرم
جرعه آبي رسان به لبم
سوزد از زهر كين جگرم
نور ديده بيا بالين بابا
در كنارم ببين بنشسته زهرا
من غريبم غريبم من غريبم
اي به تو صد سلام و درود
اي مرا هست و بود و نبود
مادر آمد بيا بنگر
قدكماني و چهره كبود
از مدينه رسيده در كنارم
سر خود را به زانويش گذارم
من غريبم غريبم من غريبم
پسرم تو اميد مني
آخرين مرد بت شكني
يكه خونخواه و منتقم
زينب و شاه بي كفني
مرهم هر دل رنجيده با توست
انتقام سر ببريده با توست
من غريبم غريبم من غريبم
- یکشنبه
- 31
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 11:44
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
مجتبی صمدی شهاب
ارسال دیدگاه