• سه شنبه 15 آبان 03


نذر غربت امام سجاد علیه السلام -(دفترِ شعر دلم باز منور شده است)

436

دفترِ شعر دلم باز منور شده است
پَر درآورده قلم مثل کبوتر شده است

دل به دریا زدم از شوق به پرواز پُرم
آسمانم شدی و بال به تو می سپرم  

بال وا می کنم و می پرم از کنج قفس
به هوای کرمت می کشم آسوده نفس  

بس که پُر معجزه ای غرق تحیّر شده اَم
از چه گویم ؟چه نویسم؟که کم آورده قلم

دست هایی که کشیدی به سر هر گره ای
باز کرده است همه سمت خدا پنجره ای

قلبهایی که ز هر عالم و آدم خسته است 
به دعا و نفسِ معجزه خیزت بسته است

مثل آن پیرزنی که تو دعایش کردی
وَ به نور دلت از درد رهایش کردی 

تا لب خشک بیابان به نگاهت رو زد 
از خدا خواستی و بارش رحمت آمد

در کنار حَجر الاَسود و در حال طواف
بین دستان به هم خورده که انداخت شکاف؟

فرشی از گوهر و زَر پهن شد از سوزِ  دعات
پیشِ عَبدُالمَلک ازسمت خدا روی عبات

ای که یک عمر شده سهمِ دلت ناله و آه
معنیِ صبر تو هستی ... پسرِ ثارَ الله
 
 جانمازت شده خیس از اثرِ اشک عزا
مُهر بر مرکزِ پیشانی اَت انداخته جا  

چه غم و مرثیه هایی که تو گفتی با مشک
چه وضوها که شب و روز گرفتی با اشک

روزها...روزه و شب نافله و ذکر و دعا
کارِ تو گریه به مظلومیتِ خونِ خدا

پدرت کشته یِ اشک است و تویی چشمه ی اشک
زده ای بر سجاده ی غم، خیمه ی اشک

چشم تو آتش و غوغایِ قیامَت را دید
بر زنانِ حرمت خشم و جسارت را دید

پیشِ چشم تو حرامی وسطِ گودال است
روی دست تو حصیری و تنی پامال است 

شعله ای تا به پرِ دامن و معجر افتاد
یادت از روضه ی گل، پشتِ سرِ در افتاد

در تب و تاب عطش بودی و بی تاب شدی
با دَمِ اَلْـعَطشِ اهلِ حرم آب شدی 

همه جا پیرهن پاره به تن می پوشی
آبِ آغشته به خونِ جگرت می نوشی 

کرده ای دق زِ غمِ پیرُهن وانگشتر
قاتل جان تو شد تیر سه شعبه ،آخر

لب تو خنده ندیده است پس از این همه درد
رنگِ رخساره ی از سرِّ درونت شده، زرد

 داغ شش ماهه زِبس گشته برای سنگین
از گلویِ تو نرفت آب خوش،اصلاً...پایین

خون جگر کرد تو را کرب و بلا...امّا شام
قتلگاهِ تو و زینب شده در هر یک گام

خیزران و لب و دندان و سر و مویِ خضاب 
نیمه جان کرد تو را مجلسِ اغیار و شراب

روزگارِ تو به اشک و غم جانسوز گذشت 
پیش چشمانِ تَرَت، نیزه ای هرروز گذشت

گرچه در کرب و بلا نیست سرت بر نیزه
نیزه بر قلب تو زد تیغِ نگاهی هرزه

مصلحت بوده که در واقعه بیمار شوی
راوی خون جگر ِ زندگی یار شوی

پدرت قاری قرآن به سرِ نیزه و تو 
غرقِ تفسیر شوی آیه به آیه از نو

خطبه خوانِ سفر کرب و بلا و شامی
مثل زینب سببِ زندگیِ اسلامی

دل شکسته شدی اندازه ی یک عمر ولی...
سرشکسته نشدی، تا اَبدُ الدهر ... علی

تو از این طایفه ماندی که ولی باشی و بس  
وارث نامِ حسینِ ابنِ علی باشی و بس

بعد عمری که دلت یک دمِ آسوده ندید 
عاقبت زهرِجگر سوز به دادِ تو رسید
 
اشک شد باز تسلّای دل غمناکت
خبر از غربت تو می دهد آقا خاکت 

  • دوشنبه
  • 1
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 10:41
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران