اسفند بيارين
كور شه حسود و
بياد اونيكه بابامو نديده بود و
ديدين كه اومد
چه زوده زود و
لالايي ميگه يكي بود يكي نبود و
غِصه ميگه از
روي كبود و
خودش خبر داره محله ى يهود و
بابامه
ديدين كه من دروغ نميگم بابا دارم
بابامه
اومده بازي بام آخه ديد بي كس و كارم
بابامه
بعد يه عمر سحر شده اين شبِ تارم
دلم گرفته ، بابايي
كجاس اونيكه
به من ميخنديد
بياد ببينه روزِگار چرخيد و چرخيد
حالا كه بابام
از سفر اومد
ميرم بهش ميگم منو بازي نداديد
بهش ميگم اون
چادر سيامو
كه هديه ي تولدم بود شما بُرديد
بابامه
چادرمو پسم بدين جلوش بپوشم
بابامه
دلش ميگيره گوشوارم نباشه گوشم
بابامه
ميخوام سرِ بابام باشه توي آغوشم
دلم گرفته ، بابايي
سلام بابايي
دردت بجونم
دلم برات تنگ شده بود اي مهربونم
گريه نكن كه
دلم ميگيره
گوشوارمو خودم دادم به ساربونم
اشكاتو پاك كن
عيبي نداره
فقط تورو خدا نگو به عمو جونم
بابايي
خواستم ببافي موهامو انگار نميشه
بابايي
ميخوام ببينمت ، با چشم تار نميشه...
بابايي
دردي برام شبيه درد خار نميشه
دلم گرفته بابايي
- چهارشنبه
- 3
- مهر
- 1398
- ساعت
- 13:24
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس میرخلف زاده
ارسال دیدگاه