یارب رضای من بود آندر رضای تو
که اینسان اسیر بند گران برای تو
روز و شبم به ظلمت زندان یکی بود
هر چند روشن است دلم از ضیای تو
از بی کسی و ظلمت زندان مرا چه باک
چون مونسم تویی و منم مبتلای تو
سخت است درد غربت و هجران و انتظار
اما چه غم که سهل شود در هوای تو
از سوز زهر، جان به لب آمد مرا ولی
شادم که می رسم به وصال لقای تو
دیگر زعمر سیرم و از زندگی بری
خواهم که جان خویش نمایم فدای تو
آن کنج خلوتی که برای عبادتت
می خواستم نصیب شدم از عطای تو
ای حجت خدای که باب الحوائجی
داد امید بر تو مؤید گدای تو
سید رضا مؤید
- یکشنبه
- 9
- مهر
- 1391
- ساعت
- 6:19
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه