اصلا مرا برای محن برگزیده اند
با اشک در غم پدرم آفریده اند
یادم نمی رود که چهل سال پیش بود
گلهای باغ را همه با نیزه چیده اند
گریم به یاد غربت بابا که دشمنان
با تیر پیکرش به دل خون تپیده اند
در یک قفس چو مرغ تنش گیر کرده بود
با قتل صبر باب مرا سر بریده اند
می گفت عمه ام که به گودال قتلگاه
او زنده بود و موی سرش را کشیده اند
دشمن کشید و پیرهن از تن جدا نشد
با زور نیزه،پیرهنش را دریده اند
از بس فشار نعل به سینه زیاد بود
طفلان صدای خرد شدن را شنیده اند
سرها به روی نیزه فرو رفت و ناکسان
دنبال کودکان پی معجر دویده اند
تنها نه شامیان به تن من لگد زدند
این طعم تلخ را همه طفلان چشیده اند
نامحرمان به دور و بر عمه کف زدند
اهل حرم ز دیدن این غم خمیده اند
در مجلس شراب،پر از چشم هرزه بود
اما حرامیان رخ عمه ندیده اند
******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- پنج شنبه
- 4
- مهر
- 1398
- ساعت
- 8:43
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه