زموج اشک به چشمم نگاه زندانی است
درون سینه ام از غصه آه زندانی است
نه فرصتی نه توانی که راز دل گویم
بیان راز دلم در نگاه زندانی است
ستاره ها مگر از آسمان فرو ریزند
بود روا که به زنجیر ماه زندانی است
امام عدلو فضیلت اسیر هارون است
خدای عشق و محبت به چاه زندانی است
ز تیرگی سبو روزش تفاوتی نکند
به محبسی که ول یاله زندانی است
زاشک دیده چراغی مگر بر افروزد
سپیده ای که به شام سیاه زندانی است
خبر دهید به زهار که یوسف دگرت
به جرم اینکه ندارد گناه زندانی است
سید رضا مؤید
- یکشنبه
- 9
- مهر
- 1391
- ساعت
- 6:21
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه