توفيق فغان دارم چون چاك گريبانها
خاكستر من مانده بر دامن نيرانها
شده دانه زنجيرم با پيكر من همخون
سخت است براى من پيمودن زندانها
همچون شجرى هستم تا نيمه ميان خاك
شد غربت افزونم سر لوحه عنوانها
آويخته ساق من از تخته تابوتم
بشكسته مرا ساقه چون گل به گلستانها
تا بر روى زهرايم شلاق اثر بنمود
شلّاق يهودى شد تأديب مسلمانها
سيلى است بجاى خون زندان عوض طشت است
خون مىچكد از لعلم بشكسته چو دندانها
افتاده ميان راه جسمى كه به زنجير است
افسوس از اين بيداد، فرياد ز دورانها
- یکشنبه
- 9
- مهر
- 1391
- ساعت
- 6:27
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه