عمر را پایان رسید و یارم از در درنیامد
قصه ام آخر شد و این غصه را آخر نیامد
جام مرگ آمد به دستم،جام می هرگز ندیدم
سال ها بر من گذشت و لطفی از دلبر نیامد
مرغ جان دراین قفس بی بال و پرافتاد و هرگز
آنکه باید این قفس را بشکند از در نیامد
عاشقان روی جانان،جمله بی نام و نشانند
نامداران را هوای او دمی بر سر نیامد
کاروان عشق رویش صف به صف در انتظارند
با که گویم آخر آن معشوق جان پرور نیامد
مردگان را روح بخشد ، عاشقان را جان ستاند
جاهلان را این چنین عاشق کشی باور نیامد
- پنج شنبه
- 4
- مهر
- 1398
- ساعت
- 19:33
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
امام خمینی
ارسال دیدگاه