دوباره اربعين شد و گِريَم ميگيره
تو اين مسير دلِ شكسته غم ميگيره
ايشالا كه بيشتر بشن هر ساله اما
اين همه زائر ميبينم دلم ميگيره
دلم ميگيره
آقام حسن يدونه زائرم نداره
دلم ميگيره
نه گنبدِ طلا حتي علم نداره
دلم ميگيره
حتي اقام شعر قدم قدم نداره
قدم قدم ، با يه علم
ميريم آخر تو صحنِ زيباي حسن
به زودي توو ، صحنِ آقام
ميريم يه مشايه با كُلي سينه زن
جانم حسن جانم حسن
اي جانِ جانانم حسن جانم حسن
تا چشمت افتاد وروديه بابِ قبله
تا اومدي سلام بدي يادِ حسن باش
نه بابِ قبله اي داره نه حتي صحني
تموم ميشد غريبيِ آقامون اي كاش...
تصورش كن
توو بابِ قبله ي حسن وايسي ايشالا
تصورش كن
آروم آروم اشك ميريزي ميري پايينْ پا
تصورش كن
دست ادب به سينه ميگي سلام آقا
سلام آقا
كه الان توو بقيع هستم
دخيلم رو
به باب القاسمت بستم
حسن جانم
بذار عشقت
تو قلبِ نوكرت باشه
قرارِ ما
تو صحنِ مادرت باشه
حسن جانم
غلط گفتم
كه چيزي توي كاسم نيس
منو دستِ
حسين دادي حواسم نيس
حسن جانم
- پنج شنبه
- 11
- مهر
- 1398
- ساعت
- 15:11
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس میرخلف زاده
ارسال دیدگاه