فكر كن قافله هم در دل بلوا باشد
ازدحام از همه سو باشد و كم جا باشد
بعد يک مشت اراذل همگی كِل بكشند
وسطِ هلهلهها زينب كبری باشد
يک طرف چوبِ حراجی سر گهوارهای و
يك طرف بر سرِ انگشتر آقا باشد
گذر برده فروشان و دلِ زار حرم
تازه پشت سرشان موج تماشا باشد
هم سر بردن اين قافله در بزم يهود
هم سر قيمت اين قافله دعوا باشد
چه میآيد به سر دختركی در بازار
با زدنهای سنان حرمله هم پا باشد
كاش از نيزه نيفتد سر دلبندِ رُباب
كاش تا آخر اين معركه بالا باشد
كاش دست از سر اين اهل حرم بردارند
كاش يک لحظه حيا در دل آنها باشد
آن زمانی كه سنان دورِ حرم میپلكيد
كاش میشد كه عَلَم در يَدِ سقا باشد
(احمد شاكری۹۸)
- پنج شنبه
- 11
- مهر
- 1398
- ساعت
- 16:46
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
احمد شاکری
ارسال دیدگاه