يادگار عشق و جنون
من غصه دار غصه هايى قرينم
من كربلا را يادگار آخرينم
من يادگار روزهاى خاك و خونم
من يادگار چهرههاى لاله گونم
من تشنگى در خيمه را احساس كردم
ياد از دو دست خونى عباس كردم
من كودكى بودم كه آهم را شنيدند
ديدم سر جدّ غريبم را بريدند
من ديدهام در وقت تشييع جنازه
اسبان دشمن را كه خورده نعل تازه
من با خبر هستم ز باغى بى شكوفه
خورشيد را بر نيزه ديدم بين كوفه
گرچه كنون مسموم از زهر هشامم
من كشته ويرانهاى در شهر شامم
سوغات من از كربلا درد و محن بود
پژمردگى لاله هايى در چمن بود
من روضه خوانى در منا بر پا نمودم
خود روضه خوان قتل آن مظلوم بودم
من سوختم از داغ بانوى مدينه
سنگ مدينه مىزدم هر دم به سينه
حالا كه نقش زهر كين در جسم مانده
از جسم پاك من فقط يك اسم مانده
يارب هشام آرامش من را به هم زد
او ظلم را در دفتر ظلمت رقم زد
يارب! قرارم را ز نيرنگش ربوده
در مجلس مستى مرا دعوت نموده
زهر عدو خون كرده قلب آتشين را
گريان نموده چشم زين العابدين را
- یکشنبه
- 9
- مهر
- 1391
- ساعت
- 16:7
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه