از صداي نفس نفس زدنت
همسر ِ تو چقدر شاكي بود
شده پيراهن ِ تنت تازه
مثل آن چادري كه خاكي بود
***
تا صدايِ غريبي ات نرسد
با كنيزانِ خانه كف ميزد
ناله اي از مدينه فاطمه و
ناله اي حيدر از نجف ميزد
***
و كنيزي كه آب آورد و
تو به يادِ هلال افتادي
همسرت كاسه را شكست و سپس
تشنه مثل حسين جان دادي
***
در ميانِ تمام معصومين
در مقاتل مُوَرخان ديدند
در عزاي حسين و تو تنها
دشمنان كف زدند و رقصيدند
***
پيكر تو ز ِ پشت بام افتاد
ولي آقا به خون نشسته نشد
به لبِ پلّه خورد لبهايت
ولي دندان تو شكسته نشد
***
چقَدَر خوب وقتِ تَدفينَت
سهم ِ قبرت به جز گلاب نشد
و از آن بهتر اينكه در يك طشت
سَرَت آلوده يِ شراب نشد
- پنج شنبه
- 11
- مهر
- 1398
- ساعت
- 19:50
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
ناشناس ؟؟؟
ارسال دیدگاه