وقتی برای عشق انگشتر نمانده
یعنی كه عباس و علی اكبر نمانده
حالا تویی بانو نبردت فرق دارد
این بیشۀ خونین كه بی حیدر نمانده
با خطبهات از جا بكن این قلعه را تا
قوم یهودی حس كند خیبر نمانده
طوفان شد و پیچید بانگت بین مردم
آیا كسی با آل پیغمبر نمانده؟
جای تعجب نیست بعد از خطبههایت
دندان برای صورت یك سر نمانده
یک سر که روی آبشار گیسوانش
جز لخته های خون و خاکستر نمانده
امّا تو دریا باش در دشتی کویری
جز تو برای دین دگر یاور نمانده
حتّی اگر در ذهنتان هر روز و هر شب
جز خاطرات آن گل پرپر نمانده
هر شب شما در خواب هم می بینی انگار
چیزی به وصل حنجر و خنجر نمانده
حالا تویی بانو نبردت فرق دارد
حالا که عباس و علی اکبر نمانده.
- یکشنبه
- 14
- مهر
- 1398
- ساعت
- 19:33
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
محسن کاویانی
ارسال دیدگاه