• سه شنبه 15 آبان 03

 رضا باقریان

شعر عید غدیر -(ساقی بیا ز حیدر کراّر دم بزن)

729

ساقی بیا ز حیدر کراّر دم بزن
زآن غزوه ها که بود علمدار دم بزن

از آن شبی که جای نبی خفت هم بگو
از سنّ و سال خود و خدا گفت هم بگو

از آن رکوع و برکت و جود و عطا بگو
بابی که باز بود به روی گدا بگو

اصلاً بیا بگو که علی عشق مطلق است
اصلاً بیا بگو حق علی و علی حق است

شاهی که خاک را به نظر کیمیا کند
اعجاز اوست خادمه مس را طلا کند

باید ورق به وسعت محشر بیاورم
شاید دو خط ز مدحت حیدر بیاورم

سلمان یکی ز معجزه های نگاه اوست
حرزی ز نام فاطمه پشت و پناه اوست

فهمید از نوشتن نهج البلاغه اش
خیلی زیاد بود به زهرا علاقه اش

دست خدا و دست علی در یقین یکیست
فرمانروا و حضرت یعسوب دین یکیست

بیت محقرش که بهشت است، پس یقین
اهل بهشت جای گرفتند در زمین

معراجِ مصطفی نفسِ مرتضی دمید
هر جا که روی کرد، به غیر از علی ندید

تا سجده کرد حضرت پروردگار را
دادند قدسیان همه از کف قرار را

حیدر اگر نبود، زمین بی مدار بود
قهطیِ مهر در همه جا آشکار بود

کعبه به یمن مقدم او سینه چاک داد
لات و هُوَل به دست علی بر زمین فتاد

از راه کهکشان که خبر داشت بگذریم
بر آسمان و عرش نظر داشت بگذریم

نَفْسِ نفیسِ آیه ی تطهیر حیدر است 
کفاّر را بگو که فقط شیر حیدر است 

فضل علی هرآنچه که گشتم رصد نشد
در جنگ هم حریف علی عَبْدُوَدْ نشد

اول وصّیِ احمد و، خیبرشکن علی است
ذکر قنوت حضرت اُمُّ الحسن علی است

مِهرِ علی قبولیِ حج و مناسک است
زوج علی ملیکه ی خیلِ ملایک است

شاهنشهی که عرش الهی به دست اوست 
میدان رزم هم به نگاهی به دست اوست 

مردی که تیغِ او دل لشگر شکافته
او را نبی و فاطمه بهتر شناخته 

مرهَب کُشی که قدرت او لایزال بود
دشمن ز دست او بگریزد، محال بود 

شَانِ نزول آیه ی هُمْ راکعون علی است
غزوه به غزوه، مردِ هُمُ الغالبون علی است

وقتی لباس جوشنِ خود تن کند علی
یک تن ندیده پشت به دشمن کند علی

سلطانِ بی بدیل و یل کارزار کیست
آقای با وقار و شَهِ تکسوار کیست

دشتی ز کفر آمده رو در روی علی
خم هم نیامده به روی ابروی علی

تا دست می برد به روی ذوالفقارِ خود 
لشگر رود به فکر برای فرار خود

جولانِ تیغِ او همه را مات می کند 
این دشت را اسیر مکافات می کند 

در جنگ هر که آمده،  احساس بیم کرد 
با ضربه ای به سر علی آن را دو نیم کرد

راهِ نفس به سینه ی دشمن که بند شد
فریاد یاعلیِ ملایک بلند شد

حتی نگاهِ شیر خدا زَهره می درد
از ترس هم پرنده ز شاخه نمی پرد

هوهوی ذوالتفقار علی رعد و برق داشت 
حالا بگو که تیغِ علی از چه فرق داشت

  • دوشنبه
  • 15
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 19:22
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران