• جمعه 7 اردیبهشت 03

 محمد مبشری

شعر ولادت امام هادی(ع) -(شوق خورشید مرا جانب بالا برده)

664

شوق خورشید مرا جانب بالا برده
تشنگی کام ما را در دل دریا برده
شور لیلا همه را جانب صحرا برده
هر که مجنون شده او را به تماشا برده

عاشقان نوبت وصل است بیایید همه
جان و دل نذر ره یار نمایید همه

رفته اغیار و دگر نوبت یار است ای دل 
گشته پایانِ خزان، فصل بهار است ای دل
موسم جلوه گری های نگار است ای دل 
آن چه که نیست به جا تاب و قرار است ای دل

ای دل از سینه برون آی که دلبر آمد
آن که مهرش شده از عشق فراتر آمد 

باز هم سینه پر از زمزمه ی شادی شد 
سرخوش از عطر خوش شادی و آزادی شد 
خُرَّم از آن همه الطاف خدادادی شد 
چون شب جلوه گریِ حضرت هادی شد 

تا سحر کار همه حور و ملک هلهله است 
آن چه در عشق نیاید به میان فاصله است 

این زمان گشته به پا محشری از رحمت و جود 
غرق خواهش شده بر درگه او بود و نبود 
شده هنگامه ی بخشش ز گل اهل وجود
جمله ی حور و ملک یکسره در شعر و سرود 

خوشیِ خاطره ی یار به یاد است بیا 
ای دل امشب شب شادی جواد است بیا 

او جواد است بیایید که عیدی گیرید 
همگی سعی نمایید که عیدی گیرید 
به رهش دست گشایید که عیدی گیرید 
ای گدایان به کجایید که عیدی گیرید 

این پدر در شب میلاد پسر غرق صفاست
او که کارش همه دم بخشش و ایثار و سخاست

هر که از درگه حق نور هدایت خواهد 
هر که در سینه ی خود مهر ولایت خواهد 
هر که از جانب او لطف و کرامت خواهد 
هر که از دوست تولّا و محبت خواهد 

همه آیید که از ره رسد هادیِ راه
بر همه مردم گمراه رسد هادیِ راه

در ره آمدنش باغِ بهار افشانید 
دل خود راحرم عشق و ولایش خوانید 
تا بوَد جان به بدن بر سر مهرش مانید 
معرفت خواهی اگر جامعه اش را خوانید 

این زیارت به خدا آیینه ی آل نبی است 
واژه هایش سخنِ کعبه ی آمال نبی است 

نام زیبای علی از رخ او جلوه گر است 
خود علی باشد و گویا که علیِ دگر است
مطلع الشمس ظهور است و از او خوش خبر است 
پسرِ او پدر آن خبر منتظَر است 

جدّ آن دلبر موعود به دنیا آمد 
گل بریزیدبه ره چون گل زهرا آمد 

هر کجا پای نهد باغ بهشت دل هاست 
مهرش از روز ازل خاک و سرشت دل هاست 
جای پایش که همان دیر وکِنشت دل هاست 
نام او نقشه ی خوش نقش و نوشت دل هاست 

سامرا مرقد او نیست فقط جنّت ماست 
آن بهشتی است که وصلش همه دم همّت ماست 

ای گل فاطمه ما را به نسیم سحری 
چه شود سوی بهشتت به زیارت ببری
گر چه بی ارزش و پستم تو ما را بخری 
لحظه ی مرگ کنی سوی گدایان نظری 

گر بیایی تو دمی لحظه ی جان دادن من 
همچو بوییدن گل هاست چه جان کندن من 

  • دوشنبه
  • 15
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 19:25
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران