«غم زده»
من جوادم که خدا خوانده جواد
من چه کرده به تو اى بد بنیاد
عوض آنکه مرا یار شوى
بر دل غم زده غم خوار شوى
رفتى ودر به روى من بستى
با کنیزان همگى بنشستى
گفتى از آب مرا منع کنند
شادى و هلهله آن جمع کنند
تو که آتش به دلم افکندى
حال ایستاده اى و، مى خندى !
تن بى تاب مرا تاب بده
جگرم سوخت به من آب بده
بدن زار من تشنه جگر
بعد قتلم به روز بام ببر
تا که لب تشنه به زیر خورشید
جان سپارم چون حسین شاه شهید
- پنج شنبه
- 6
- آبان
- 1389
- ساعت
- 19:11
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه