همین که نامِ بلندت به هر زبان افتاد
چه شور و وِلوِله ای در دل جهان افتاد
برایِ ذکرِ مصیبت دلم گرفت آتش
و سیلِ گریه و ماتم به عمقِ جان افتاد
به وقتِ غارت و حمله چه بر سرت آمد؟
که شمر خسته شد و خولی از توان افتاد!
به روی نیزه و در جمع این حرامی ها
رقیه(س) دید تو را و نفس زنان، افتاد
یزید بیشرف اما میانِ بزمِ شراب
به جانِ زخمِ سر و صورت و دهان افتاد
به رویِ طشت طلا و به پیشِ چشم همه
چقدر روی لبت ردِّ خیزران افتاد!!
- سه شنبه
- 16
- مهر
- 1398
- ساعت
- 15:56
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
محسن زعفرانیه
ارسال دیدگاه