دریا به دیدگان ترم گریه می کند
آتش به قلب شعله ورم گریه می کند
خون می چکد زدیده يِ خون بار ِ سلسله
زنجیر هم به بال وپرم گریه می کند
با کعب نی دهند تسلیِّ خاطرش
هر دَم سه ساله همسفرم گریه می کند
وقتی زدند خنده به اشکم زنان ِ شام
دیدم به نی سر ِ پدرم گریه می کند
چشم رباب تا به سر اصغرش فتاد
گفتا هنوزهم پسرم گریه می کند
برداغ جان گداز اسیری عمه ام
هر صبح و شام منتظرم گریه می کند
- سه شنبه
- 16
- مهر
- 1398
- ساعت
- 16:0
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه