جان به پیکر داشت وقتی مشک ها جان داشتند
کاش می شد ابرها آن روز باران داشتند
کاش می شد قطره ی آبی به خیمه می رسید
آب ها هم کاش که حرّ پشیمان داشتند
آب باعث شد که مردی آب شد پیش همه
آب ها از شمر گویا اذن میدان داشتند
کودکی آرام شد با لای لای تیرها
بعد از آن گهواره ها خواب پریشان داشتند
سوره ی کوچک که روی دست بابا ذبح شد
مجلس مرثیه ای آیات قرآن داشتند
بند قلب آسمانی ها به مویی بند بود
بر نخ قنداقه اش از بس که ایمان داشتند
چون خدای کعبه بود و لایق تسبیح بود
آن که را زیر عبای عرش پنهان داشتند
هیچ داغی مثل داغ کودک شش ماهه نیست
اهل بیت از حرمله بغض دو چندان داشتند
نیزه ها در پشت خیمه خاک بر سر ریختند
ماه های روی نیزه چشم گریان داشتند
- سه شنبه
- 16
- مهر
- 1398
- ساعت
- 17:22
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
محسن حنیفی
ارسال دیدگاه