• دوشنبه 3 دی 03

 محسن حنیفی

شعر قاسم بن الحسن(ع) -(می رفت میدان و زره شد شرمگینش)

689

می رفت میدان و زره شد شرمگینش
آیینه بود و سنگ کینه در کمینش

آغوش گرم او ضریح مجتبی بود
او را زیارت کرد امام سومینش

او با امام خویشتن معراج می رفت
می‌خواست روی نیزه باشد هم نشینش

مقتل روایت میکند که کشت او را
دلواپسی لحظه‌های واپسینش

دلواپسی خیمه ها و گوشواره
یک دشت گل با داس های لاله چینش

بر روی لب آوای "اَحلی مِن عسل" داشت
لبیک جاری بود از زخم جبینش

"العِزّهُ لله" روی خاک افتاد
یعنی شکست انگشتری، نقش نگینش

سینه به سینه نقل قول نعل ها بود
شرح حدیث سینه و آه حزینش

بین غبار نیزه گم شد آستانش
می جست او را نوعروس از آستینش *

انگار تابوت حسن بر شانه میرفت
برگشت سوی خیمه جسم نازنینش

* اشاره به نقلی دارد که در آن آمده، نوعروس حضرت قاسم علیه السلام از ایشان پرسید روز قیامت به چه نشانی تو را بیابم.

قاسم گوشه ای از آستین خود را پاره نمود و فرمود: به این نشان که در کنار پیامبر (صلی الله علیه وآله) می‌باشم و به این آستین پاره شده.

  • سه شنبه
  • 16
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 17:54
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران