شد عنان گیر دلم قصۀ ویرانه شام
وانچه با آل علی گشت بکاشانۀ شام
از ازل کاش نمیگشت بنا خانۀ شام
که بلا موج زنان گشت ز پیمانۀ شام
هر زمان یاد ز دروازۀ ساعات کنم
بخرابی سخن از پیر خرابات کنم
.
.
.
بهر دیدار اسیران حبش خیل تتار
آمد از شام تماشائی هشتاد هزار
همه آکنده دل از کین رسول مختار
همه را بغض نبی کین علی آمده کار
همه مزمار و نی و چنگ و دف و تار زدند
کوس شادیّ برِ کوچه و بازار زدند
.
.
.
سر بی پیکر شاه شهدا زیور نی
ز جلو آن سر و هیجده سر ببریده ز پی
محمل پرده گیان آمده اندر پی وی
چه بنات النعش افتاده دنبال جدی
بسته سر سلسله قوم چه در سلسله بود
از بلا سلسله بر گردن آن سلسله بود
.
.
.
سرخ مو شاهی میشوم دغائی بد کیش
شاد و هلهله کن اسب همی تاخت به پیش
که ره خارجیان باز گشائید ز پیش
ز قفا جمعی با حال حزین موی پریش
شام تاری همه را بر همه انور حاجب
مشک از فر همه را بر گل احمر حاجب
.
.
.
گاهی از خیل یهود آتش کین بر سرشان
گاهی از سنگ ستم خسته شده پیکرشان
بسته اندر غل و زنجیر تن سرورشان
در برابر بسر نیزه سر اکبرشان
پیر زالی بسر غرقه از سنگ جفا
وامصیبت که شکست آینه عرش خدا
.
.
.
شیخی از راه خطا گفت به بیمار علیل
لله الحمد که گشتید شما جمله ذلیل
شد زن و مرد شما بین اسیر و قتیل
شد مقامی که سزا بود شما را تحصیل
شاه فرمود نخواندی تو مگر قرآن را
وانچه واجب بذوی القربی هست احسانرا
.
.
.
گفت مقصود ز قربی بود اولاد رسول
با شما نیست از این آیه غرض شأن نزول
گفت سجاد که مائیم جگر بند بتول
که اسیریم و حقیریم و ذلیلیم و ملول
پیرزد نعره که ای قوم به آل طاها
بیش از این کینه و بیداد مدارید روا
.
.
- چهارشنبه
- 17
- مهر
- 1398
- ساعت
- 14:32
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه