رقیه گفت به چشمان پر ز آب، پدر جان
دلم ز آتش هجر تو شد کباب پدر جان
ز دوری تو ندارم به دیده خواب پدر جان
دلم ز هجر تو باشد پر انقلاب پدر جان
چرا نمیدهی امشب به من جواب پدر جان
.
.
عجب عجب که تو یاد از من غریب نمودی
ز مقدمت در الطاف بر رخم بگشودی
اگر چه ز آمدنت بر غم دلم بفزودی
هزار حیف پدر جان که در برم تو نبودی
که بنگری به من از شامیان عذاب پدر جان
.
.
ز بعد روی تو روزم سیاه گشت چو مویت
گل تو بودم و خارم کنون به چشم عدویت
هزار شکر که دیدم پدر جمال نکویت
برید تیغ کدامین لعین ز کینه گلویت
که شد محاسن پاکت به خون خضاب پدر جان
.
.
پدر ز بسکه بدم شایق رخ تو مکرر
سؤال حال تو میکردی ز عمهی مضطر
بگفت: سوی سفر رفته بابت ای مه انور
کنون که مینگرم اندرین خرابه تو را سر
تپد به سینه دل من ز اضطراب پدر جان
.
.
چو مهر روی تو بابا در ابر مرگ نهان شد
بهار عمر من از صرصر فراق خزان شد
همیشه کار من از دوری تو آه و فغان شد
به غیر روی تو کامشب در این خرابه عیان شد
ندیده است کسی در شب آفتاب، پدر جان
.
.
پدر کدام جفا جو ز کینه کرد یتیمم
چو جغد جانب ویرانهها نمود مقیمم
اسیر و بیکس و مضطر بدست قوم لئیمم
نمانده است امیدی به زندگی و ز بیمم
نمیکنم گله از جور شیخ و شاب، پدر جان
.
.
ببین به رسم تصدق بر اهلبیت پیمبر
دهند نان و رطب ای پدر، گروه ستمگر
چگویمت که توئی واقف از مصائب دیگر
ببین به پیکر طفلان بجای جامه و زیور
بود ز جور مخالف غل و طناب پدر جان
- چهارشنبه
- 17
- مهر
- 1398
- ساعت
- 14:54
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مرحوم صابر همدانی
ارسال دیدگاه