چون تازه شد مصیبتشان از ورود شام
از شهر شام، خاست عیان، رستخیز عام
.
ناکرده فرق، آل علی را ز مشرکان
افتاده اهل شهر، در اندیشههای خام
.
داد آن نشان به پردگیای، کاین مرا کنیز
کرد این طمع به تاجوری، کآن مرا غلام
.
گفت این به طعنه کاین اُسرا را وطن چه شهر؟
گفت آن به خنده: سیّد این قوم را چه نام؟
.
کردند بر یزید چو عرضِ سرِ سران
پرسید از این میانه، حسین علی کدام؟
.
بردند پیش او، سر سالار دهر را
میزد به چوب بر لبش و میکشید، جام
.
گفتا یکی ز مجلسیان، شرمی، ای یزید!
میزد همیشه بوسه بر این لب، شه انام
.
کفری چنین و لاف مسلمانی، ای یزید!
ننگش ز تو، یهودی و نصرانی، ای یزید!
- پنج شنبه
- 18
- مهر
- 1398
- ساعت
- 12:26
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
صباحی بیگدلی
ارسال دیدگاه