ای که به غربتِ شب بر من تویی ستاره
از من به سر دویدن از تو به یک اشاره
جان من و دوطفلم نذر تو باد صد بار
یک دم اگر ببیند مسلم تو را دوباره
قصابهای کوفه چون فصلِ عید قربان
آورده اند انگار بر جسم من قناره
این چشمها که دیدم خشکیده از محبت
بر جان اصغرت کن فکری به راه چاره
این دستها به غارت بران چو تیغشان است
از گوش دخترانت بردار گوشواره
ترسم از آن دمی که بر خاک چون فتادی
قاتل کشد چو خنجر زهرا کند نظاره
- جمعه
- 19
- مهر
- 1398
- ساعت
- 15:6
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
حامد آقایی
ارسال دیدگاه