«لب تشنه»
من جوادم که خدا خوانده جواد
من چه کردم به تو اى بد بنیاد
عوض آن که مرا یار شوى
بر دل غمزده غمخوار شوى
رفتى و در به روى من بستى
با کنیزان همگى بنشستى
گفتى از آب مرا منع کنند
شادى و هلهله آن جمع کنند
تو که آتش به دلم افکندى
حال ایستاده اى و مى خندى
تن بى تاب مرا تاب بده
جگرم سوخت به من آب بده
بدن زار من تشنه جگر
بعد قتلم به روى بام ببر
تا که لب تشنه به زیر خورشید
جان سپارم چو حسین، شاه شهید
- پنج شنبه
- 6
- آبان
- 1389
- ساعت
- 19:15
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
- شاعر:
-
شهید غلامعلی رجبی
ارسال دیدگاه