زخم زخم دل گرفته التیام
آمد از ره نیمه ماه صیام
شور عشق امشب گرفته هر سری
قدر گوهر می شناسد گوهری
گوهر وقت است این قدرش بدان
بر گدایی تا سحرگاهان بمان
آید از ره ماه کنعان علی
جان چگویم شیره جان علی
آنکه مهر و ماه را نور است نور
دور باد از زخم تیر چشم شور
می چکد از لعل او آب حیات
زنده از او هر جماد وهر نبات
نور انجم جلوه ای از روی او
عرش می گردد به دور کوی او
آسمان هم نیست حتی جای او
آنکه هستی می فتد در پای او
علم او بالاتر از علم لدن
چشمه فیض است او دوری مکن
کیست این طور دعا در سینه اش
کار عیسی می کند هر دیده اش
کیست این نمرودیان نزدش ذلیل
صلح او بهتر ز کار صد خلیل
کیست این کشتی نوح عالمین
نور مصباح الهدی یعنی حسین
کیست این بر هر دو عالم مقتدی
زیب دوش حضرت خیرالوری
بچه شیر بیشه زار مرتضی
سیدالاسباط یعنی مجتبی
یا حسن آلوده دامانم ببین
ناقض هر عهد و پیمانم ببین
من ز پا افتاده ام پایم بده
بی پناهم جا و مأوایم بده
باز امشب میگساری می کنم
بر در تو خاکساری می کنم
تا که در بر روی قلبم واکنی
بدترینم گر چه با من تا کنی
تا ابد با تو ندارم واهمه
ای کریم اهل بیت فاطمه
ای که عالم در ید بیضای تو
من کجا و سر ناپیدای تو
خود بگو تا من بگویم کیستی
آدمی ؟ حوری؟ خدایی؟ چیستی؟
ای قعود تو قیام کربلا
زنده از نام تو نام کربلا
من خدا را در وضویت دیده ام
اشک را غلطان به رویت دیده ام
هر چه گشتم دیدمت معلومتر
ای علی از تو تو زو مظلومتر
یا غریب بن غریب ای ذوالکرم
سبزی رخساره ات باغ ارم
صبر هم از صبر تو بیتاب شد
همنشین اشک تو مهتاب شد
دل سراسر از غم تو بیقرار
در تحیر مانده ام از صبر تو
شاهد مظلومی تو قبر
چشمهایت داغ روی داغ دید
بین آتش یاس را در باغ دید
در فضا پیچید بوی یاس تو
رنگ نیلی خورد روی یاس تو
شیشه عمر تو دائم سنگ خورد
قلب چون آئینه ات نیرنگ خورد
پای تا سر قلب سوزان وای من
همنفس با قاتل جان وای من
ای کریم ای مهربان مولای من
سرورم تاج سرم آقای من
غرق در چاه معاصی تا بکی؟
بی نصیب از خود شناسی تا بکی؟
یوسفا عاری ز احساسم مکن
شرمگین از روی عباسم مکن
ابر رحمت بر سرم باران بریز
من تو را می خواهم و من را تو نیز
ذره ای هستم به دام تو اسیر
نیستم قابل ولی دستم بگیر
- دوشنبه
- 10
- مهر
- 1391
- ساعت
- 8:28
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه