سلام ای مصحفِ توحیدِ سرمد
سلام ای صادقِ آلِ محمد (ص)
سلام ای آنکه نورِ راستینی
به جانها قبله ی اهل یقینی
لسانِ حکمتت موجی خروشان
زلالِ چشمه ات جاری و جوشان
لبت مملوِ تسبیحِ خداوند
دلت با مهرِ شیعه خورد پیوند
طنینِ عشقِ تو پیچیده در جان
به اوجِ عزت آمد عقل و عرفان
تویی پایه گذارِ مکتبِ عشق
شکوه و اقتدارِ مکتبِ عشق
حضورت جلوه ی تفسیرِ روشن
نگاهت عطرِ نابِ باغ و گلشن
طلوعِ صبحِ زیبای جهانی
مباهاتِ تمامِ شیعیانی
دو چشمانت زلالِ نور و دانش
تو دستانت پُر از شوقِ نوازش
تمامِ علم سیراب از کلامت
بلند آوازهی شیعه به نامت
طلوعِ فجرِ تو چه صادقانه است
سراسر دلربا و عاشقانه است
تو در باغِ ولایت ریشه داری
زلالِ نور در اندیشه داری
مزارت مهبطِ افلاکیان است
تجلیگاهِ قلبِ عاشقان است
شعاعِ پُر فروغت تا به خورشید
حدیثِ ماندگارت باغِ توحید
دریغا که تویی از عشق محروم
تمامِ عمرِ خود مظلومِ مظلوم
فراخِ سینهات سرشار از نور
به چشمانِ جهالت لیک محصور
اگر چه عشقِ دریا جاودان است
گلستانِ دلت امّا خزان است
طلوعت سبز ای والفجرِ صادق
کلامت نور ای قرآنِ ناطق
تو کوهِ با وقاری تا همیشه
به دلها ماندگاری تا همیشه
صمیمانه تو را می خوانیم ای نور
به پای عشقِ تو میمانیم ای نور
زمین از داغِ تو گشته سیه پوش
بقیع در ناله های سرد و خاموش
کبوتر ها مقیمِ خانه ی تو
تو شمعی و دلم پروانه ی تو
مدینه ای دیارِ زخمِ دیرین
شرارِ شعله های آتشِ کین
تمامِ کوچه هایت بوی دود است
به بستر مادری رویش کبود است
اگر چه در میانِ خون نشسته است
ولی قبرِ تو را با اشک شسته است
بگو آن ماهِ خفته زیرِ گِل را
به آتش می کشد داغِ تو دل را!
- دوشنبه
- 22
- مهر
- 1398
- ساعت
- 18:35
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه