عشق هر روز به تکرار تو بر می خیزد
اشک هر صح به دیدار تو بر می خیزد
ای مسافر به گلاب نگهم خواهم شست
گرد و خاکی که زرخسار تو بر می خیزد
مگر ای دشت عطش نوش گناهی داری؟
کآسمان نیز به انکار تو بر می خیزد
تو به پا خیز و بخواه از دل من،برخیزد
حتم دارم که به اصرار تو بر می خیزد
شعر می خوانم و یک دشت غم و آهن و آه
از گلوی ترنیزار تو بر می خیزد
مگر آن دست چه بخشید به آغوش فرات
که از آن بوی علمدار تو بر می خیزد
پاس می دارمت ای یاس که هر روز،بهار
به تماشای سپیدار تو بر می خیزد
ای که یک غافله خورشید به خون آغشته
با مداد از لب دیوار تو برمی خیزد
کیستم من که به تکرار غمت بنشینم
عشق هر روز به تکرار تو بر می خیزد
سعید بیابانکی
- دوشنبه
- 10
- مهر
- 1391
- ساعت
- 13:47
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه