ای فرزند زهرا.آقای کریمم
ریزه خوارکوی.تومن ازقدیمم
ازخاک مزارت . آید بوی مادر
می گویم سلامت.بااین دیده تر
مولانا حسن جان
دیدی بین کوچه . مادرخورده سیلی
مانده درنگاهت . یک تصویر نیلی
درکوچه نگفتی.آخرتو چه دیدی
مادر را به روی .شانه میکشیدی
مولانا حسن جان
پیش چشم زینب. تشتی لاله گون شد
لبهای کبودت. آخر غرق خون شد
اما برلب تو. چوب کین نخورده
صبر خواهرت را.خیزران نبرده
مولانا حسن جان
- چهارشنبه
- 24
- مهر
- 1398
- ساعت
- 15:7
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه