• دوشنبه 3 دی 03

 یوسف رحیمی

شعر اربعین حسینی -(گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق)

626
2

گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
ای چشم! ببار، فصل اشک‌افشانی‌ست
ای اشک! فقط تویی گذرنامۀ عشق

اسپند و گلاب، آب و قرآن... رفتند
با پای پیاده زیر باران رفتند
جان از تن من رفت و تماشا کردم...
من ماندم و اشک و آه، یاران رفتند

عمری‌ست که دلتنگ توأم می‌آیم
مولا! به غریبی‌ات قسم می‌آیم
از صحن نجف دوباره ان‌شاء‌الله
با پای پیاده تا حرم می‌آیم

با شوق تو زمزم دعایم جاری‌ست
شور غم توست در صدایم جاری‌ست
انگار به شوق هروله می‌آید
اشکی که به روی گونه‌‌هایم جاری‌ست

دلخونم از این فاصله، خواهم آمد
من هم‌قدم قافله خواهم آمد
با یاد سه‌ساله‌ای که جا ماند از راه
با پای پر از آبله خواهم آمد

از هر چه به غیر تو رها، می‌آییم
با عشق تو در شور و نوا می‌آییم
می‌آیی و پشت سرت ان‌شاء‌الله
از صحن نجف به کربلا می‌آییم

عمری‌ست به پرچم عزایت ای ماه
بسته‌ست دخیل قلب من با هر آه
حالا منم و ضریح شش‌گوشۀ تو
صلی‌الله علیک یا ثارالله

صد شکر که دادی به حریمت راهم
من بندۀ روسیاه این درگاهم
با توشۀ اشک آمدم تا صحنت
لبخند رضایت تو را می‌خواهم

تاب و تب من از تو، توانم از تو
روشن شده چشم و دل و جانم از تو
فردا پُرم از حسرت این لحظه که باز
در صحن مطهرت بخوانم از تو

تنها نه من آواره‌ام این‌جا امشب
آوارۀ تو هزارها جان بر لب
آرام و قرار از این نواحی رفته
آن روز که آواره شد این‌جا زینب

دلتنگی و آشفتگی‌ام را دیدند
مرهم به پر شکسته‌ام بخشیدند
آن روز که آواره شد این‌جا زینب
شهری به پریشانی او خندیدند

آورده هزار نالۀ نشکفته
یا برده قرار از دل آشفته
انگار نسیم کربلا همراه است
با رایحۀ گیسوی در خون خفته

در دیده که حسرت تماشا مانده
در سینه هزارها تمنا مانده
هنگام فراق است، فراقی جانکاه
من می‌روم اما دلم این‌جا مانده

این دل شده هیأت اباعبدالله
آشفتۀ غربت اباعبدالله
یارب مچشان حرارت آتش را
بر زائر تربت اباعبدالله

  • چهارشنبه
  • 24
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 19:25
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران